در انتهای مسیر زندگی، بیمارستانی هست
که کسی درست وسط آن یک چادر سبز برپا کرده است.
درون چادر، یک نفر بیدار می شود ترسان و از نفس افتاده،
درحالی که نمی داند کجاست.
مرد جوانی که کنارش نشسته زمزمه میکند: نترس»
یک عدد رمان کوتاه و پر از احساس
جمعا 60 صفحه داشت ولی همون 60 صفحه کافی بود
تا از طرفدارای نویسندش شم T^T
البته قبلا قصد داشتم رمان مردی به نام اوه
که همین آقای فردریک بکمن نوشته رو بخرم
ولی چون نصف پول توجیبی ماهم رو سر مرگ خانم وستاری به باد دادم
دنبال یه رمان کوتاه گشتم که اینو یافتم *-*
شماهم اگه این رمانو دیدین حتما بخونینش
واسه اوقات فراقت خیلی خوبه [:
~ #Mob Psycho 100 / Mob Choir ~
رمان ,یک ,and ,~ ,صفحه ,longer ,رمان کوتاه ,60 صفحه ,توجیبی ماهم ,پول توجیبی ,چون نصف
درباره این سایت